پارت ده

زمان ارسال : ۳۳۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

بالاخره خریدمان نزدیک غروب تمام شد. خاله خانم مشتی اسکناس در دست ننه‌ام گذاشت و گفت: بده خیاط ده که لباس طوبا را بدوزد.‌ بقچه‌ای قلم‌کار هم روی پارچه‌های من و ننه‌ام گذاشت و گفت: لباس‌ها را به جز آن قرمز رنگ که باید حنابندان بپوشد، همه را مرتب در این بقچه بپیچ. قبل حنابندان خریدها را در طبق می‌چینیم و میاوریم که به اقوامتان نشان دهید. ما که پنج شش نفر بیشتر برای حنا و عروسی نمی‌آییم،

269
47,369 تعداد بازدید
293 تعداد نظر
59 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    ایه طرفرخوشحال که دامادشهری گیرآوردن ازیه موندن چطورپذیرایی کنن

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    😢😢

    ۱۱ ماه پیش
  • عزیزی

    ۳۳ ساله 10

    عالی دوست عزیز فقط پارتا خیلی کوتاههههههههههه😣😔😢

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    نوش نگاهتون. به زودی وی‌آی‌پی می‌ذاریم که راحت‌تر بخونید.

    ۱۱ ماه پیش
  • ایلما

    10

    کاش پارتا یکم طولانی تربود😍

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    به زودی عزیزم

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید